بودا در خواب



 

 اگر شما هم مثل من پر از استرس، سردرگمی و اضطراب های شدید هستید، شاید یکی از بهترین روش ها، این باشد که مدتی مدیتیشن کنید، مدتی ساکت شوید و فقط بنشینید، آن موقع است که دانستن ها شروع می شود، می فهمید یاد میگیرید و احساس می کنید که بیدار شده اید.

مدیتیشن چیزی نیست جز تسلط یافتن به ذهن تان.

 

حقیقتاً تمایلی نداشتم در مورد مراقبه بنویسم اما مطلبی شنیدم که رویم تاثیر گذاشت، اینکه یک نفر گفت در مورد هرچیزی که گرفتارش هستی حرف بزن و تولید محتوا کن. هرچند که من برنامه ای برای تولید محتوا و. ندارم، اما این حرف آنقدر برایم جذاب بود که من را وادار به عمل کرد.

تجربه من از مدیتیشن

مدتیست که افسار زندگی ام از دست ام در رفته و در به در به دنبال یافتن هویت از دست رفته خویشم، این هویت را نه در خانواده یافتم نه در جامعه ای که همیشه از آن هراس داشتم. و حتی در اواخر این گیر و دار تنها دوستی که داشتم را هم از دست دادم که بیشتر به توهمی شیرین شبیه بود تا یک دوست واقعی.

شروع کردم به کتاب خریدن، عادت های قدیمی را رها کردم، خواندم و جذب کتاب های انگیزشی شدم، اما این کتاب ها هم هیچ تاثیر عملی رویم نگذاشتند که احساس میکنم به خاطر این بود که هیچ مربی و راهنمایی وجود نداشت که به صورت حضوری و عملی راهنماییم کند.

تا اینکه اپلیکشینی نصب کردم و از طریق فایل صوتی حین انجام مدیتیشن راهنمایی شدم، با دنیایی آشنا شدم که شیرین تر از دنیای قبلی ام بود. غرق در این احساسات شدم، و به معنای واقعی کلمه لذت زنده بودن را احساس کردم، افسوس که فایل صوتی هم پولی بود و من هم پولی برای پرداختن نداشتم، هرچند که بعد ها با پشتیبانان آن شرکت آمریکایی مکالمه ی ایمیلی داشتم و آن ها برای سه ماه استفاده رایگان از نرم افزار را برایم مهیا کردند اما بعد از سه ماه دوباره بدون راهنمایی و . خودم را در سرگردانی یافتم.

اما تجربه من از مدیتیشن چه بود؟ بعد از مدتی تمرین، روحیه شاد و سر زنده تری داشتم، و در یکی از تمریناتم لذت فوق العاده ای نصیبم شد بطوری که حتی گرفتن ماگ قهوه و لمس زمین زیر پاهایم مرا به وجد می آورد. اطرافیانم شاهد این تغییرات بودند و همیشه از کلمه ی "خیلی" با گذشته فرق کرده ای استفاده می کردند.

یکی دو تا دوست تازه پیدا کردم به زندگی برگشتم، اما باز هم به خواسته های اصلیم به طور کامل دست نیافتم.

 


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


می گویند برای مهارت در هر کاری حداقل 10 هزار ساعت تمرین لازم است، و این یعنی سال ها زمان برای رسیدن به درجه ی استادی در هرکاری.

فرقی ندارد به دنبال چه باشی. مهارت در نقاشی یا مهارت در سخنرانی و حتی مهارت در یک بازی کامپیوتری. باید خودت را مم کنی که برای ادامه ی راه قدم برداری، این یعنی ثبات داشتن بعد از تصمیم برای تغییر.

مدیتیشن ابزاری برای مهارت یافتن در تغییر شخصیت

ممکن است شخصیتی به شدت متزل داشته باشی، پر از اضطراب، افسردگی و سایر احساسات منفی باشی. تو این احساسات را بارها و بارها تمرین کرده ای، بار ها و بار ها حوادث زندگی به گونه ای پیش آمده است تا تو این احساسات را تجربه کنی، حالا بدنت به راحتی می تواند این احساسات را تجربه کند.

برای اینکه بتوانی از این شخصیت منفی خلاص شوی، چاره ای نداری جز تمرین و ممارست. فرقی ندارد چند روز طول بکشد، باید تمرین کنی و به خودت یاد بدهی که احساسات مثبت تر، از قبیل خوشحالی، اعتماد به نفس، و . چگونه است.

 

قلم و کاغذ بردار

مطمئنا به قدری ذلیل احساسات شده ای که حتی اراده ای برای تمرین ده دقیقه ای مدیتیشن نداری. تو انقدر سست و گرفتار در فلاکت شده ای که روز ها و سال ها حاضری به این فلاکت همیشگی ادامه بدهی اما برای تمرین کردن احساس نیاز پیدا نکنی. توجیهات مختلفی پیدا می کنی اما حقیقت این است که تو گرفتار در تله ای به اسم بدبختی شده ای و حالا حتی اراده ی تمرین و تغییر را نداری.

قلم و کاغذت را بردار: شخصیت ایده آلت را بنویس، زندگی ایده آلت را بنویس، خواسته ها و امیالت را بنویس. و برای تمرین مدیتیشن ساعت و مدت زمان لازم را تعیین کن.

واقعیت را تغییر بده

حالا قبل از اینکه به خواسته های مادی ات برسی، دقیقا تعیین کن که وقتی به آن ها برسی چه احساسات و افکاری خواهی داشت؟ خوشحال خواهی بود؟ احساس شکرگزاری خواهی کرد؟ آرامش بیشتری را تجربه خواهی کرد؟ به زندگی امیدوار خواهی بود؟ هر روز هنگام انجام مدیتیشن ابتدا احساسات و افکار گذشته را به وسیله ی تکنیک بادی اسکن، و برچسب زنی پاک کن، حالا احساسات و افکار جدید را به ذهن و بدنت دیکته کن نه با اجبار و زور بلکه با احساس کردن آن.

قبل از اینکه به خواسته هایت برسی باید حس کنی که واقعا در همین لحظه و ثانیه به تمام آن ها رسیده ای. تغییرات درونی است و بعدا انعکاس آن در بیرون برایت اتفاق خواهد افتاد دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد و تو نباید نا امید باشی. بعد از این که چشمانت را باز کردی دقیقا به همان شکلی رفتار و احساس و تفکر کن که انگار به خواسته هایت رسیده ای در غیر این صورت و صرفا با تکرار جملات تاکیدی و . به هیچ تغییری دست نخواهی یافت و هیچ یک از آرزو هایت تغییر نخواهد کرد.

تو باید قبل از اینکه به خواسته هایت برسی، باور کنی که همین حالا به خواسته هایت رسیده ای و احساس شکرگزاری و قدردانی داشته باشی و از احساسات منفی و نا امیدی و ناله کردن های بی پایان دست برداری.

مدیتیشن یعنی ورود به ذهن ناخودآگاه

مدیتیشن ابزاریست برای ورود به 95 درصد ذهنت که تحت کنترل ناخودآگاه است. همان مشکلات و اشتباهات همیشگی همان رفتار های همیشگی، عادت ها، شخصیت و رفتار آموخته شده ی تو. بعد از این که چشمانت را بستی، ذهنت وارد امواج آلفا می شود، چون محرک های دنیای بیرون کاهش می یابد. بعد از اینکه بادی اسکن انجام دادی، بدنت آرام می شود و بعد از اینکه برای چند دقیقه روی دم و بازدم تنفس کردی، بطور کامل وارد این سطح از امواج مغزی می شوی و حالا آماده هستی برای دستکاری ذهن ناخودآگاه.

دستکاری کردن به چند شکل مختلف امکان پذیر است:

تصویر ذهنی از خواسته هایت را ببین. با جزئیات مختلف و در نمای اول شخص.

احساس و افکارت را طوری تنظیم کن که انگار واقعا به خواسته هایت رسیده ای.

جملات تاکیدی را تکرار کن (ذهن) و احساس رسیدن به خواسته هایت را تجربه کن (بدن)

تمام این ها زمانی امکان پذیر است که امواج ذهنی ات از سطح بتا (زندگی روزمره) به سطح آلفا ( آرامش) تغییر پیدا کند و تو تلقین پذیر باشی.

 


واقعیت زندگی، همان چیزی است که همه ی ما باید خودمان را با آن تطبیق دهیم. ژان پیاژه می گوید هوش توانایی انطباق با محیط است. اگر نتوانی با محیط سازگار شوی، شبیه ویروسی خواهی شد که لاجرم باید از بین برود.

واقعیت چیست؟

واقعیت فکر تو نیست. واقعیت احساس تو نیست، واقعیت امیال و آرزو های تو نیست. واقعیت رک، صریح و شفاف برای تو ظاهر می شود، به شرطی که بخواهی تا ببینی، کنجکاو باشی، و فقط به واقعیت به همان شکلی که هست بدون افزودن چاشنی فکر و احساس توجه کنی.

فرض کنیم می خواهی به موسیقی گوش دهی، و واقعیتش را دریابی، اگر از همان ابتدا قضاوت کنی و بگویی از فلان ریتم و تکه کلام خوشم نمی آید تا انتها احساس تنفرت را به نظاره خواهی نشست، تا انتها احساس تنفرت تبدیل به صدای ذهنی شده و تو صرفا به صدای ذهنت گوش خواهی داد.

در صورتی که از ابتدا تا انتها صرفا به موسیقی، به ریتم ها، زیر و بم صدا، و جزئیات آن توجه کنی، در پایان موسیقی تمام واقعیت اش را دریافت کرده ای.

از واقعیت لذت ببر، از رنج هایش لذت ببر

ممکن است واقعیت زندگی تو خستگی، بیماری و کسالت باشد، اما واقعیت اصلی این است که تو زنده هستی و حداقل می توانی این احساسات را تجربه کنی. زنده بودن، لذتی فراتر از تصوارتت دارد. لذت حواس پنجگانه، احساس و لمس کردن، دیدن و شنیدن رنگ ها و آهنگ ها، حتی وقتی محیط اطرافت در سکوت محض فرو رفته است، باز آهنگ طبیعت درحال اجرا است، همان صدای سوسوی همیشگی.

 

واقعیت را به دلخواه خود خم کن

نویسنده ای کتابی می نویسد و برای چند قرن دنیا را دچار دگرگونی می کند. سخنرانی مثل هیتلر، با سخنانش واقعیت میلیون ها انسان را زیر و رو می کند، نقاشی مثل پیکاسو، معشوقه هایی که روی تابلو می کشیده است را در واقعیت هم به وجود می آورد. این ها آفریننده های زندگی بوده اند، به هر دلیلی و به هر ترتیب و تربیتی که داشته اند، به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه دست به آفرینش زده اند.

تو نیز می توانی آن چیزی را که مد نظرت هست در واقعیت بیافرینی. چطور؟

ذهن و بدنت را از خاطرات گذشته پاک می کنی، و آن ها را به گونه ای تربیت می کنی که فقط روی خواسته های اصلی ات متمرکز باقی بمانند. اسمش را می گذارند برنامه ریزی ذهن ناخودآگاه، قانون جذب یا آفرینش در سطح فیزیک کووانتوم، هیچکدام فرقی ندارد. مفهوم یکی است، فقط روی خواسته های اصلیت متمرکز باقی بمان، بگذار تا ذهن و بدنت، فقط افکار و احساسات مرتبط با خواسته ات را تولید کنند.


انسان چیست؟ مجموعه ای افکار و احساسات.

عده ای به تعدادی از افکار اعتقاد پیدا کرده اند و جزو هویت شان شده است، عده ای نیز به تعدادی احساسات اعتیاد یافته اند. منظورم از اعتیاد چیست؟ برای مثال احساس شهوت را در نظر بگیرید، این احساس مواد شیمیایی درون بدن تان تولید می کند و باعث احساس لذت درون بدن تان می شود، وقتی تعداد این تجربه ها زیاد شد، برای تجربه بیشتر این احساس، بی قراری می کنید و به مواد شیمیایی مرتبط با این احساسات معتاد می شوید.

خودت را بشناس، تا کل انسان هارا بشناسی

دستگاه احساس و فکر درون بدن و ذهن هر انسانی قرار دارد، درون تو نیز قرار دارد، اگر این دستگاه را بشناسی، دیگر برایت فرقی ندارد که صاحب اش چه کسی باشد، او را نیز خواهی شناخت.

احساسات طیف وسیعی دارد از اضطراب تا خوشحالی، از آرامش تا بی قراری. برخی ها به یکی از این احساسات اهمیت بیشتری قائل شده اند و آن را هویت خود قرار داده اند: در ذهن و بدن شان این باور تثبیت شده است که : من احساس آرامش هستم. من احساس خوشحالی هستم. و .

در صورتی که می دانیم انسان یک احساس و فکر خاص نیست و طیف گسترده ای از احساسات و افکار است که در بدن و ذهن تولید می شود، اما برخی ها گرفتار توهم شده اند و چنین می پندارند که یک فکر یا احساس خاص هستند، اگر آن احساس خاص را بشناسی آن ها را شناختی( همه ما طیف گسترده ای احساسات و افکار را در مقاطع مختلفی از زندگی مان تجربه کرده و می کنیم و بنابراین می شناسیم)

 

یک اشتباهی مرتکب می شوی و بغل دستی ات به تو می گوید: چقدر کودن هستی! ذهنت همانند ضبط صوت، این صدا را ضبط می کند و بار ها و بار ها توی ذهنت پخش می کند: چقدر کودن هستی. چقدر کودن هستی. چقدر کودن هستی .

به تدریج وقتی این کلید واژه و مشتقاتش بار ها تکرار شود، فکر می کنی که واقعا کودن هستی و گرفتار توهمی از جنس فکر کردن می شوی. در اطرافت پر از انسان هاییست که برچسب های این چنینی دریافت کرده اند و باور کرده اند که آن برچسب خاص هستند پس آن ها را نیز می توانی با کمی توجه و تامل، با نگاه کردن، با گوش دادن به حرف هایشان بشناسی.

 


همه ی ما ممکن است در مقاطعی از زندگی از زمان حال فاصله بگیریم، گرفتار افکار وسواسی یا احساسات وسواسی شویم. گاهی آنقدر این احساسات و افکار شدید هستند و به آن عادت کرده ایم که دیگر جزوی از هویت ما شده اند، و ما نمی توانیم تفاوتی بین خودمان و مثلا احساس اضطراب حس کنیم، در ذهن ما، این جمله بارها تایید شده است: من مضطرب هستم، من افسرده هستم و.

اما برای اینکه تفاوت بین خود و این احساسات را تشخیص دهید، نیاز دارید مراقبه کنید، و در حین مراقبه متوجه می شوید که بین شما و این احساسات تفاوت وجود دارد.

 

بعد از انجام مراقبه، یک نفس عمیق بکش.

صبح از خواب بیدار می شوی، بلافاصله تایمر گوشی را روشن می کنی و برای 10 دقیقه یا بیشتر مدیتیشن می کنی. بعد از پایان تمرین در زندگی روزمره قرار گرفته ای با کلی فعالیت و کار های مختلف که باید انجام بدهی. اما باید این نکته را بدانی که مراقبه بعد از 10 دقیقه ای که انجام دادی تازه شروع می شود! مراقبه نوعی تعهد است برای باقی ماندن در زمان حال در 24 ساعت روز، لحظه به لحظه، ثانیه به ثانیه.

 مدیتیشن نوعی هیپنوتیزم است، ذهنت را شرطی می کنی که در طول روز در زمان حال باقی بماند. اما اتفاقات و حوادث مختلفی به وجود می آید که باعث می شود تو از زمان حال فاصله بگیری، گرفتار احساسات و دغدغه ها شوی و افسار زندگی از دستت خارج شود. تنها کاری که در این شرایط باید انجام دهی ساده است: لحظه ای توقف می کنی و به دم و بازدمت توجه می کنی، به خودت یادآوری می کنی که تو احساسات و افکارت نیستی آن هارا رها می کنی و روی فعالیتی که هم اکنون در حال انجامش هستی متمرکز می شوی.

ممکن است فعالیتی که درحال انجامش هستی، قدم زدن باشد، یا منتظر ماندن در یک صف  طولانی، فرقی نمی کند، نباید گرفتار افکار و احساسات شوی و فقط باید روی همین فعالیت فعلی تمرکز کنی.

درابتدا ممکن است برایت سخت باشد، و اصلا ندانی که زمان حال چه معنایی دارد، اما به تدریج با تمرین مداوم با این زمان آشنا می شوی و بیشتر در این زمان طلایی باقی می مانی.

تمریناتت را سازماندهی کن

هیچ فایده ی قابل توجهی ندارد اگر دائما و هر روز مدیتیشن نکنی. برخی از تاثیرات مدیتیشن بعد از انجام 10، سی و گاهی اوقات چندین ماه انجام مداوم ظاهر می شود. بدنت به بدبختی و فلاکت و احساسات مرتبط با آن اعتیاد پیدا کرده است و تبدیل به خود فلاکت شده است، ذهنت برنامه ریزی شده است تا تورا از زمان حال، تنها زمانی که در اختیار داری بیرون کند، ممکن است ذهنت پر از حسادت باشد، یا پر از افکار دیگران که صدای درونی خودت را خفه میکند، انتظار نداشته باش با انجام یک روزه مدیتیشن اثراتش را ببینی و حتی در حین انجام دادن هم به دنبال فواید و نتایجش نباش.

برای خودت برنامه ای بنویس، اینکه هر روز بعد از بیدار شدن از خواب بلافاصله شروع به مدیتیشن کنی، بهترین زمان برای انجام مدیتیشن صبحگاه است چون امواج ذهن ات در سطح آرام تری از امواج عادی قرار دارد و بهتر می توانی تمرینات را انجام داده و ذهنت را برای طول روز آماده کنی.

بدنت بی قرار می شود بگو ساکت شده و بنشیند

بدنت نیاز دارد مثل گذشته ها، دائما بی قرار شود، حتی وقتی توی خانه نشسته ای و هیچ چیزی تجربه نمی کنی. اما بازهم اشتباه می کند و فکر می کند درون یک ترافیک گیر افتاده ای و یا یک نفر با توهین هایش آزارت می دهد حتی وقتی که هیچ ترافیک و توهینی تجربه نمی کنی! چرا چنین است؟ چون بدنت تفاوت بین واقعیت، و تصوراتت را نمی داند.

دائما برده ی این احساسات وسواسی بوده ای، دائما برای زخم برداشتن در مسابقه ی زندگی، بیقراری کرده ای، حالا وقت این است که یک نه ی بزرگ بگویی و 10 دقیقه برای خودت زمان اختصاص بدهی، در مقابل این بی قراری ها بایستی و بدنت را ساکت کنی تا مدتی بنشیند، مدتی بنشیند تا تو بر آن مسلط شوی و فرماندهی اش را در اختیار بگیری.

نیاز به غذا دارد؟ احساس درد و خستگی می کند؟ خواب آلود است؟ مهم نیست، بعدا نیاز هایش را رفع خواهی کرد اما در این لحظات باید از تو فرمانبرداری کند.


خود واقعی ات باش

این جمله را شاید بار ها شنیده باشید، شاید اصلا خودتان برای مورد خطاب قرار دادن خودتان استفاده کنید و دائما توی ذهن تان تکرار شود. اینکه من باید خودم را پیدا کنم و خودم باشم و

خود واقعی من کیست؟

اصلا چه روشی وجود دارد تا ما خود واقعی مان را بشناسیم؟ تست شخصیت شناسی بزنیم ؟ نقاط ضعف و قوت مان را روی کاغذ بنویسیم؟ و به نظر من هیچکدام روش مناسبی نیست. برای پیدا کردن خود واقعی تان باید به شدت با خودتان رک و صریح باشید، و حقیقت را همانطور که هست ببینید.

شاید دائما احساس اضطراب می کنید، دائما افسرده هستید یا فردی بداخلاق به نظر می رسید، تمام این احساسات و عواطف یا افکاری که دارید نشان دهنده ی خود واقعی تان نیستند. شما نه مضطرب هستید و نه افسرده فقط در مقاطعی دچار احساس اضطراب و افسردگی می شوید، همانطور که دچار احساس خوشحالی و انرژی می شوید. پس احساسات گذرا هستند و هویت شما را تشکیل نمی دهند.

از بچگی روی شما برچسب کودن بودن زده اند، یا گفته اند که خیلی باهوش هستید، یا شما را آدمی مهربان داسنته اند، این ها نیز افکار شما هستند، همان صدای ذهنی که دائما شما و زندگی تان و دیگران را مورد قضاوت قرار می دهد. این افکار سطل زباله ی گذشته هستند. اطلاعاتی که از زندگی کسب کرده اید و هیچ توضیحی در مورد هویت تان نمی دهند.

پس من کیستم؟

دانستیم که ما نه افکارمان هستیم و نه احساسات مان، چون هردو گذرا و مقطعی هستند درصورتی که هسته هویتی شما ثابت و پایدار است. اگر افکار و احساسات را کنار بگذاریم در واقع گذشته، خانواده و جامعه را کنار گذاشته ایم. حالا باید خودمان را عمیق تر بکاویم.

چه چیزی را واقعا در زندگی می خواهید؟ مطمئن باشید هرچه را بخواهید به آن دست می یابید و دلیل نرسیدن های شما به خواسته ها و امیال تان همین نخواستن هاست، شما واقعا چیزی را نمی خواهید چون اگر می خواستید می توانستید به آن دست یابید. فرض کنیم شما اتوموبیل گران قیمت می خواهید، اگر حقیقتا این خواسته اصلی تان باشد، هر روز تا سرحد مرگ کار می کنید، و به دنبال پول می روید به جای اینکه توی خانه و زیرپتو بنشینید و صفحه اینترنت را زیر و رو کنید.

اگر برای روابط عاشقانه تشنه بودید حتما برای رسیدن به آن دست به عمل می زدید، همانطور که وقتی تشنه ی آب هستید و نیاز شدیدی برای آشامیدن دارید تمام کار ها را معلق می کنید و راهی برای رسیدن به آب پیدا می کنید. خواستن یعنی اینکه در همین لحظه تشنه ی یک چیز باشید، یک تشنگی حقیقی و عمیق. نه از آن دست ناله کردن ها و بد و بیراه گفتن به زمین و زمان.

صدای ذهن تان دائما ناله می کند که رسیدن به فلان خواسته سخت است و مثلا من به خاطر فلان و فلان دلایل توانایی رسیدن به آن را ندارم. این ها توجیهاتی پوچ و بی اساس است برای اینکه خودتان را راضی کنید که نباید کاری انجام بدهید. چون شما عمیقا می ترسید و یا جرئت ریسک ندارید.

در صورتی که اگر یک خواسته برایتان حیاتی و مهم باشد، تا سرحد مرگ برایش تلاش خواهید کرد و یا به آن خواسته خواهید رسید و یا در راه رسیدن به آن تلف خواهید شد که در هر دو حالت پیروزی بزرگی است. چون وجدان تان آسوده است.

 

هویت شما خواسته ی اصلی شماست

خواسته ای اصلی تان هرچه باشد هویت تان را شکل خواهد داد، اگر خواسته ی شما رسیدن به پول باشد، احتمالا هویتی مدیرگونه پیدا خواهید کرد که افراد و موضوعات را برای سود و قدرت بیشتر مدیریت می کند. و بسیاری مثال های دیگر.

پس دانستید که خواسته های حقیقی ما یکی از راه هاییست که هویت مان را مشخص می کند. اگر از خواسته اصلی تان مطمئن نباشید، احتمالا اعتماد به نفس زیادی هم نخواهید داشت و در نهایت سرگردان و سرگشته و در گمراهی محض تلف خواهید شد.

اما چطور خواسته اصلی مان را شناسایی کنیم؟

خواسته اصلی تان = ناله ها و بهانه هایتان نیست.

خواسته اصلی تان = ممکن است همین امروز محقق شده باشد به همین خاطر برای خواسته های خیالی تان دست به عمل نمی زنید و دائما ناله می کنید.

خواسته اصلی تان= در همین لحظه و در همین ثانیه قابل شناسایی است، به شرطی که احساسات و افکارتان را کنار بگذارید و درون تان را صریح و دقیق بکاوید.

خواسته اصلی تان= با جستجو کردن، بیشتر گم می شود، گاهی اوقات عادت داریم فقط و فقط فکر کنیم درحالی که خواسته های اصلی ما در حین عمل برایمان ظاهر می شود، نیاز به تجربه کردن دارید تا بفهمید چه چیزی حقیقتا احساس خوبی به شما می دهد.

خواسته اصلی تان= با تصور کردن دقیق 10، 20، و 30 سال آینده با شفافیت بیشتری نمایان می شود، اینکه برای چند دقیقه هم که شده خودتان را در اواخر عمر تصور کنید و ببینید که دوست داشتید همین الان چه کاری را انجام می دادید.

خواسته اصلی تان= با تمرکز روی دانستن ها نمایان می شود، به جای تمرکز روی کمبود ها و ندانم ها، به خودتان تکیه کنید، باید اعتماد به نفس 100 در صدی داشته باشید، بدانید که اطلاعات تان برای تصمیم گیری کافیست، و حقیقتا به خودتان اعتماد دارید که تصمیم بگیرید و پایش بایستید. تصمیمات این چنین شوخی نیست و بیشتر شبیه به کوچه ای بن بست و بدون بازگشت است، تغییر دوباره آن موجب فروپاشی زندگی و داشته های فعلی تان خواهد شد.

خواسته اصلی تان= ممکن است بهای گزافی به همراه داشته باشد، از دست رفتن شغل فعلی، روابط فعلی و و در انتظار شغل تازه و روابط تازه و بودن نیازمند قاطعیت و اطمینان از تصمیم است.


اگر بخواهم زندگی را در دو کلمه توصیف کنم میگویم: رقابت و بازی

زندگی در عین حال که بازیست، رقابت نیز هست رقابتی از جنس مبارزه.

مبارزه برای رسیدن به تمام چیز هایی که دوست داریم در زندگی به آن دست بیابیم. البته که عده ای ضعیف متولد می شوند و به بدترین شکل ممکن از بین می روند. منظورم از ضعیف بودن این است که از نظر بدنی و روانی ضعیف باشی.

یا بیماری هایی که در بدنت رشد می کنند از بین ات می برند یا از نظر روانی، آنقدر ضعیف هستی که گرفتار انواع بیماری های روانی می شوی بیماری هایی که خودت هم از وجودشان خبر نداری ولی با اضطراب، پریشانی و افسردگی که هر روزه تجربه می کنی آشنا هستی.

به مرحله ای میرسی که باید تصمیم بگیری

در فلسفه ی زندگی افراد معلول هم حق زندگی دارند، یا شاید بهتر بگویم تازگی ها حق زندگی یافته اند. معلولیت ممکن است در فکرت باشد ممکن است در بدنت، هیچکدام فرقی ندارد در هر حالت معلولی و محدودیت داری.

تو را دست و پا شکسته به مبارزه زندگی دعوت می کنند و تو به مسابقه نرسیده، حذف می شوی، گوشه ای می نشینی و از افسردگی و اضطراب احساس بی قراری می کنی، دوباره عزم ات را جزم می کنی دوباره وارد مسابقه می شوی و دوباره با زخمی عمیق روانه ی کنج خانه می شوی.

اما یک روز باید تصمیم بگیری، ادامه ی قربانی شدن، یا تسلط به خود و برنده بودن، یا در صورتی که برنده نیستی خودت خودت را حذف کنی. اینطوری از جراحت های بیشتر جلوگیری کرده ای. من عمیقا به این اصل باور دارم که انسان دارای حق انتخاب است.

 


مدیتیشن ذهن آگاهی را اگر بخواهیم بصورت خلاصه تعریف کنیم باید بگوییم:

مشاهده افکار و احساسات بدون قضاوت

اما نتایج مدیتیشن ذهن آگاهی چیست؟

افراد مختلف برای خواسته های مختلف مدیتیشن می کنند. برخی برای آرامش برخی برای تجربه های معنوی و برخی دیگر برای تغییر شخصیت.

اما نتایج مشابهی وجود دارد که در بیشتر افراد بعد از انجام مداوم مدیتیشن مشاهده می شود:

** ذهن تیز و شفاف: ذهنی که گرفتار  گذشته و آینده نیست، گیج و سردرگم هم نمی شود، با احساس آرامش بیشتری تفکر می کند و با وضوح بیشتری می تواند برای مسائل مختلف زندگی راه حل بیابد.

 

** حواس پنجگانه ی تقویت شده: یعنی با وضوح و شفایف بیشتری می توانید ببینید، بو کنید، مزه کنید، لمس کرده و بشنوید، چرا که دیگر ذهن تان درگیر افکار وسواسی و دغدغه ها نیست و از زندگی به همان شکلی که هست لذت بیشتری می برید. گاهی اوقات حواس آنقدر تیز می شود که دیگر محرک ها را بدون واسطه تجربه می کنید، یعنی تبدیل می شوید به محرکی که صدا دارد، یا مزه ایجاد می کند، و دیگر در خیالتان تصویر ذهنی و قضاوت های مرتبط با آن محرک را تجربه نمی کنید.

 

** مشخص شدن اهداف و راه حل ها: اگر یک ساعت، به شکل مناسب و همراه راهنمایی های لازم مدیتیشن کنید، برای مشکلات تان راه حل های مختلفی به ذهن تان می رسد، احساس آرامش و اطمینان بیشتری پیدا می کنید و می توانید انگیزه های واقعی تان را تشخیص داده و بهتر تصمیم بگیرید.

 

** روشن بینی یا سایر هدیه های معنوی: شاید این مورد کمی غیرعلمی به نظر برسد، اما بار ها ثابت شده است که ما انسان ها صرفا واقعیت محدودی را تجربه می کنیم، نور مرئی را در نظر بگیرید، نور مرئی تنها 2 درصد از کل امواج اطرافتان را تشکیل می دهد و بقیه ی امواج از قبیل گاما، فروسرخ و . قابل دیدن نیستند درحالی که توسط انسان تولید و استفاده می شوند اما مرئی نیستند و در نتیجه نمی توانید ببینید.

به تدریج وقتی مدت زمان بیشتری را به درون خودتان اختصاص می دهید، استعداد ها و قدرت هایی را تجربه می کنید، که قبلا هرگز تجربه نکرده بودید، مثلا ممکن است، تصویر آینده به صورت کاملا واضح و تصادفی در ذهن تان جرقه بزند، یا صدایی شما را راهنمایی کند و اطلاعات لازم را در اختیارتان قرار دهد(روشن شنوایی)

(این موارد صرفا در تمرین های طولانی مدت و با تصمیم آگاهانه ی قبلی ایجاد می شود)

 

توجه داشته باشید: که وقتی ما مدیتیشن می کنیم اگر به دنبال آرامش یا رسیدن به  هر نتیجه ی مطلوبی باشیم، پروسه ی مدیتیشن با اختلال مواجه خواهد شد.

اما شیوه ی انجام مدیتیشن ذهن آگاهی چطور است؟

تمام این مطالب جذاب به نظر می رسد، اما صرفا مطالبی هستند که هرگز تجربه نکرده اید، تنها با تصمیم قاطع برای عمل کردن، و تمرین دادن ذهن و بدن تان می توانید به مزایای بیشماری دست یابید که تنها ذهن آرام و شفاف تجربه اش می کند. انجام مدیتیشن نیازمند راهنمایی ثانیه به ثانیه است تا توجه تان پرت نشود و راهنمایی های لازم را برای ادامه مدیتیشن دریافت کنید.

در صورتی که مربی حضوری در اختیارتان نیست، از فایل های صوتی 10 تا 20 دقیقه ای برای شروع استفاده کنید. و در صورتی که به فایل صوتی هم دسترسی ندارید، تنها راه چاره انجام مدیتیشن به وسیله ی خودتان است. برای شروع تمرین قوانین و چهارچوب های زیر راه حفظ کنید یا صرفا صدای خودتان را ضبط کنید.

چهارچوب مدیتیش ذهن آگاهی:

1- یک جای آرام و راحت پیدا کنید که کسی حواستان را پرت نکند، برای راحتی بیشتر روی صندلی بنشینید.

2- صاف بنشینید ولی نه آنقدری که احساس سفتی و ناراحتی کنید، به اشیا پیرامون تان تمرکزی کوتاه مدت و گذرا داشته باشید و نگاهشان کنید.

3- حالا چند نفس عمیق بکشید، چشمانتان را ببندید و بگذارید تنفس تان به ریتم طبیعی و عادش اش برگردد. هنگام تنفس به بالا و پایین رفتن بدن، پر و خالی شدن شکم، و هوایی که از بینی تان عبور می کند توجه کنید، فقط کافیست به تنفس تان آگاه شوید و به آن فکر نکنید.

4- حالا روی فضای اطرافتان، و اتمسفر محیط تمرکز کوتاهی داشته باشید و هوای اطرافتان را حس کنید.

5- از سرتان شروع کنید و تا پایتان حرکت کنید، و احساس هر نقطه از بدن تان را بدون قضاوت و فکر کردن متوجه شوید (تکنیک بادی اسکن)

6- حالا دوباره روی ریتم طبیعی تنفس تان متمرکز شوید و تا پایان مدیتیشن هر وقت دچار احساس یا فکر خاصی شدید، مشاهده اش کنید، آگاه شوید و رهایش کنید و دوباره به ریتم تنفس تان و احساسی که درون بدنتان ایجاد می کند برگردید.( تکنیک برچسب زنی)

7- یک دقیقه قبل از پایان مدیتیشن به محیط اطرافتان توجه کنید(با چشمان بسته) به جایی که نشسته اید توجه کنید و تصمیم بگیرید که در طول روز هر وقت دچار فکر و احساس خاصی شدید بدون قضاوت مشاهده اش کنید و رهایش کنید و به زمان حال و فعالیتی که در لحظه انجام می دهید برگردید.

8- بعد از اینکه چشمانتان را باز کردید، به احساسی که قبل و بعد از مدیتیشن داشته اید توجه کنید، بدون فکر کردن و تحلیل، صرفا آینه ای باشید که حقیقت را انعکاس می دهد.

 

*** هر وقت دچار فکر و احساس خاصی شدید، لازم نیست به مبارزه با آن برخیزید یا از دست آن فرار کنید، صرفا باید مشاهده اش کنید آگاه شوید و رهایش کنید و دوباره به تمرین برگردید. احساس بی قراری، اضطراب و خستگی همه و همه احساسات طبیعی انسان هستند.

 


به موسیقی گنگستا رپ گوش می دادم، گزارشگر به سابقه ی این آرتیست اشاره کرد که بعد از ضبط آهنگ قرار است زنــدان برود. همین جمله و همچنین موسیقی دلنشینش باعث شد تا سابقه اش را توی اینترنت بررسی کنم، متوجه شدم بخاطر سازمانــدهی اعمال مجرمانه، چندین بار توسط واحد های ویژه ی پلیـــس آلمان دستگیر شده است.

بی قانون ترین افراد هم برای خودشان قانون دارند.

فرقی نمی کند، کارمند باشی یا یک مجرم، برای زندگی کردن نیاز داری خودت یا حتی دیگران را سازماندهی کنی، برای رسیدن به خواسته هایت باید آماده باشی وگرنه در بازی زندگی به طرز مظلومانه ای کنار گذاشته می شوی.

 

ذهن و بدن مان اگر سازماندهی نشوند

اگر ذهن و بدنت درست سازماندهی نشود، مثل ارکستر موسیقی خواهند بود که هر کدام ساز خودشان را می زند، و صدایی گوشخراش را به نمایش می گذارد، موجب آزار خود و دیگران می شود و در نهایت با این شرایط نابسمان قادر به ادامه دادن نیست.

اما ذهن و بدنت را ذره بینی در نظر بگیر که انرژی اش را روی یک نقطه متمرکز می کند چه اتفاقی می افتد؟ آنقدر انرژی زیاد می شود که باعث سوزاندن آن نقطه می شود. اما اگر چنین نشود، ذهن ات یک تصمیمی خواهد گرفت و بدنت از آن تصمیم سرپیچی خواهد کرد و در نهایت با خودت خواهی گفت که چرا فلان اشتباه را مرتکب شدم.

برنامه ای برای سازماندهی ذهن و بدن

شب قبل از خواب، اهدافت را مشخص کن، خواسته هایت، تمایلاتت. با خودت رک و صریح باش و اندکی هم تعلل و تردید نداشته باش. انتخاب کردن یک هدف اشتباهی بهتر از انتخاب نکردن است. چون اگر چیزی انتخاب نکنی پیاده نظام دیگران خواهی بود تا برای تمایلات مسخره شان از تو به عنوان عروسک خیمه شب بازی استفاده کنند.

اهدافت را به هویتت برچسب بزن، یا بهتر بگویم ببین اگر قرار باشد به آن هدفی که در نظر داری برسی چطور آدمی باید باشی؟ باید آرام و مطمئن باشی؟ بنویس من آرام و مطمئن هستم. و هویتت را اینگونه تعریف کن.

حالا صبح بعد از بیدار شدن از خواب 10 دقیقه بدنت را مجبور کن بنشیند، چشمانش را ببندد، و مراقبه کند( در پست های بعدی روش مراقبه را توضیح خواهم داد) سپس وقتی به سیستم ناخودآگاه ذهنت دسترسی پیدا کردی، جملات هویتی ات را تکرار کن، خواسته هایت را مجسم کن، نیت ات را مشخص کن و این نیت را در تک تک سلول هایت احساس کن، هیجان زده شو، یا صرفا احساس انرژی و خوشحالی کن.

چشمانت را باز کن، و با خود قرار بگذار که هر روز فرقی ندارد چه احساس یا فکری به بدن و ذهنت هجوم بیاورد، همه شان برایت بی اهمیت خواهد بود و رهایشان خواهی کرد و دوباره روی تصمیم زندگی ات برخواهی گشت، و در زمان حال خواهی بود. هر موقع دچار فکر یا احساس خاصی شدی به آن آگاه می شوی، رهایش می کنی و دوباره به زمان حال برمیگردی.

 


یادم می آید از مسافرتی سه ساعته برمیگشتم، توی ماشین نشسته بودم و هیچ تفریحی نداشتم جز آلبوم موسیقی که که تکه تکه چند بار گوش داده بودمش اما اینبار تمام آلبوم را گذاشتم که به ترتیب پخش شود، در آن وسط های این آلبوم یک ساعته حس می کردم که ذهنم به آرامش رسیده است، و من از جریان امور لذت می برم شاید چون همه چیز و همه گرایش ها را رها کرده بودم و با جریان زندگی یا به عبارتی جریان موسیقی در آن لحظه همراه شده بودم.

رها شو

دائما نگران این یا آن هستی، اینکه فلان اتفاق بیافتد یا نیافتد، اینکه میخواهی به فلان چیز برسی یا از فلان چیز فرار کنی. لذت و درد این ها شلاقی هستند که تورا وادار به واکنش می کنند اگر زیاد به فکر لذت باشی اما شیوه ی رسیدنش را بلد نباشی آب از لب و لوچه ات می افتد و به تشنه ای می مانی که فاقد ارزش و احترام است اگر بخواهی از درد فرار کنی، دائما ناله می کنی و بیشتر روی درد و مشکلات تمرکز می کنی و آخر سر اتفاقاتی بیشتر از جنس درد را تجربه می کنی.

اعتماد کن

نه تولدت دست خودت بود و نه مرگت دست خودت خواهد بود، نه تصمیم گرفته ای که به دنیا بیایی و نه احتمالا پایان دهنده آن خواهی بود. چرا از سر راه جریان طبیعی امور کنار نمی روی و چرا به قدرت برتری که خواسته است تا باشی اعتماد نمی کنی؟ وقتی دست و پا نمی زنی غرق نمی شوی.

تلاش نکن

چقدر شب ها تلاش کرده ای تا بزور بخوابی ولی نشده است؟ و چه زمان هایی بوده است که نه تلاشی کرده ای و نه کار خاصی انجام داده ای اما طوری به خواب فرو رفته ای که حتی از لحظه شروعش خبر نداشته ای. گاهی فشار آوردن به خودت و دیگران نتیجه ی عکس می دهد. بگذار اتفاقات خودشان رخ دهند با زور نمی شود تجربه ای جدید آفرید.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بصیرت Bre طراحی سایت، سئو، تبلیغات در گوگل سوالات استخدامی دستگاههای اجرایی رشته حسابرس ۳۰۳۲ برنامه اندرویدی پیش بینی فوتبال با مجوز رسمی proarchitecture.parsablog.com گردشگری Tracy Jennifer Imevbore